امروز توی کارگاه، Task آخر یه بازی کردیم. تا حالا ندیده بودم. روال بازی با یه تست مشترک شروع شد. ماجرای یک دورهی chest x ray سی نفره بود که قرار بود در بیمارستان برگزار شه و در یک روز مانده به کارگاه، از سوی مدیریت بیمارستان به پرسنل اجرایی کارگاه دستور لغو داده میشه به علت جمعیت زیاد کلاس و ایجاد مزاحمت برای بیماران. سه گزینه دربارهی واکنش مدیر پروژه مطرح بود و هرگروه موظف بود گزینهای رو انتخاب کنه که بیشترین نفع وکمترین استرس و بار روانی رو به همراه داشته باشه. با انتخاب و اعلام یک گزینه به لیدر، سوالات بعدی، بسته به پاسخی که به تست مشترک دادیم در اختیارمون قرار میگرفت. دوباره بر سر هرتست باید بحث میکردیم و واکنش مناسب مدیر پروژه رو انتخاب. تست بعدی و تست بعدی. لیدر پلن کلی ماجرا رو در اختیار داشت. هر گزینه تعدادی امتیاز مثبت و تعدادی امتیاز منفی ( به نشان بار روانی تحمیل شده بر کادراجرایی و مدیریت کارگاه) داشت که ما به عنوان بازیکن از اون بی اطلاع بودیم و تنها لیدر ، به عنوان دانای کل، مطلع بود هر گروه در جه سناریویی قرار گرفته و تا به حال چند امتیاز مثبت ومنفی جمع کرده. هر گروهی که امتیازات منفیش از ۲۰ بیشتر میشد به دستور لیدر از بازی حذف میشد. گروهها ما برنده نشد. چون برآیند امتیازات مون بیشترین نبود، اما کمترین امتیاز منفی رو جمع آوری کردیم، این یعنی بیشترین فاصله تا burn out! کمی راجع به استراتژی مون صحبت کردیم و من در درونم متعجب بودم از معجزهی داروها که چطور من بی قرار مضطرب رو تبدیل به سیب زمینی ای کرده که باید راه و روش چگونه بیخیال باشیم و پروژه را پیش ببریم » رو برای دیگران توضیح بده :د
+
گفته بودم امتحان آناتومی عملی و نظری تنفس ؟ هوم، خب باید اصلاح کنم در واقع امتحان بافت عملی و نظری، آناتومی عملی و نظری و جنینشناسی دستگاه تنفس داشتیم. اگر من همان ادم یک ماه پیش بودم و در مواجه با چند امتحان پایانترم در یک روز، از بیقراری و استرس خفه میشدم. درسته که هنوزم شبهای امتحان فحشهای زیادی نثار خودم میکنم، اما در حال ریز ریز شدن و مرگ تدریجی نیستم! احتمالا فردا شب که برای دومین بار پیش جناب دکتر برم ، دوز داروهام بیشتر بشه. نرمال بودن به مدد دارو، دوست داشتنی نیست؛ اما من به این رو به فروپاشیهای وحشتناکی که حین اضطراب به سراغم میومد، بارها و بارها ترجیح میدم!
درباره این سایت